سخن آغازین ۶/۱/۸۷
باز می آیـد پرستو نغمه خوان
باز می سازد در اینــجا آشیان
در آغاز سال نو جشن نوروز باستانی را به همه هم میهنان شادباش می گویم و از خداوند می طلبم که هر آنچه موجب آزردگی دلها می شود از میان بردارد.
تا چندی پیش وبلاگ خود را به گونه ای می نوشتم که همراه بیان نظرات خود نگاهی آرمان گرایانه نیز به پیرامون خود داشته باشم و تلاش می کردم که مشکلات را به گونه ای بیان کنم که این شبهه پیش نیاید که به خاطر منافع شخصی خود قلم می زنم و مصالح عموم را در نظر می گرفتم. نتیجه ای که گرفتم بر عکس انتظار بود. متهم به ایراد اهانت و زدن تهمت ناروا شدم. متوجه شدم که در استراتژی خود از تاکتیک های غلط استفاده کرده ام.(ببخشید که کمی انقلابی نوشتم!!) باری از این نکته غافل شده بودم که هیچ ایرادی ندارد که من در وبلاگ شخصی خود به مسائل شخصی خود بپردازم چون در این صورت اگر از کسی نام ببرم که راه کج رفته باشد و یا برخورد مغرضانه ای با من داشته باشد، جای اعتراضی برایش باقی نمی ماند چرا که بیان واقعیت را کرده ام. آری من کلی گوئی کردم و بهانه به دست غوغاسالاران دادم. آنها هم بیکار ننشستند انکار کردند و شکایتها کردند و به قول خودشان اقدامات قانونی کردند. من هم پافشاری کردم چون اعتقاد داشتم که خلافی نکرده ام. کسانی هم مسالمت جویانه پادر میانی کردند و من متوجه شدم که در بین اینان هنوز هم کسانی هستند که اصالت خود را از یاد نبرده اند و هنوز بوی جوانمردی از آنان به مشام می رسد و هنوز هم از شنیدن پژواک صدای «گاله» در کوهستان به وجد می آیند و من به احترام آنان به این جنجال ناخواسته پایان دادم.
اکنون به دلایلی وبلاگ دیگری ساخته ام که در مطالب بعدی به دلایل این کار خواهم پرداخت. از همراهی شما در گذشته سپاسگزارم و در آینده نیز چشم به راه شما خواهم بود.
من علی اکبر قلمی هستم. شصت و اندی سال سن دارم و از هنگام تولد تا کنون در اهواز ساکن هستم. در سازمان آب و برق خوزستان و شرکت برق منطقه ای خوزستان شاغل بوده ام و از تاریخ 25/12/88 بازنشسته شدم. در این وبلاگ پندارها و نگرش های خود را در باره هر آنچه که در پیرامون خود می بینم به خصوص در مورد محل کارم که بهترین ساعتها از بهترین سالهای زندگیم در آن به هدر رفت و همچنین سرگذشت تلخ و شیرینی را که از سر گذرانده ام می نویسم. منظورم از محل کار که گاهی از آن با نام سازمان و یا شرکت یاد می کنم هر دو شرکتی هستند که در آنها کار کرده ام. در این میان ممکن است از کسانی که در پیدایش این خاطرات نقشی داشته اند نام ببرم و ایرادی در این کار نمی بینم چرا که نقش آفرینی آنان بخشی از زندگی من بوده است. تلاش می کنم که همچون نیاکان خود که راستی را یگانه راه و دروغ را بلایی همسان دشمن و خشکسالی می دانستند، راستی را پاس بدارم تا کسی را آزرده نکنم و در این راه از ایزد پاک یاری می جویم.