چه مردم ناسپاسی هستیم
امروز از تلویزیون گزارشی دیدم که خیلی مرا به فکر فرو برد و افسوس خوردم. گزارشگر تلویزیون به یک سرای سالمندان رفته و گزارشی از یک پهلوان قدیمی تهیه کرده بود. پهلوان «قربان محمد بهادری» پهلوانی از خطه قوچان متولد 1305 که اینک دچار آلزایمر شده و توان ایستادن ندارد.
اولین بار بود که نامش را می شنیدم ولی وقتی در این گزارش عکسی از او را در حال اجرای فن «لنگ» دیدم متوجه شدم که این اجرای فن یک شاهکار است و بلافاصله در اینترنت به دنبال آن گشتم. تصور من این بود که حریف او در عکس که اینچنین کله پا شده، باید یک کشتی گیر معمولی باشد ولی یافته های اینترنت را که دیدم متوجه شدم که آن حریف، یکی از اسطوره های کشتی ایران یعنی «امامعلی حبیبی» قهرمان کشتی و دارنده مدال طلای جهان و المپیک بوده! و این عکس سالها به عنوان نماد فدراسیون کشتی و زینت بخش مدال های قهرمانی کشتی بوده است.
فن «لنگ» که او در این عکس به این زیبایی اجرا کرده یکی از خاص ترین فن های کشتی است که مهارت بسیاری می طلبد و یک فن اصیل ایرانی است و خاستگاه آن خراسان است و بهترین مجریان آن ایرانیان بوده و هستند. ای دریغا که تحسین و تکریم چنین قهرمانانی فقط تا هنگامی انجام می شود که در اوج باشند و بعد آنچنان فراموش می شوند که همچون منی که از کهنسالان به شمار می آیم او را نشناسم و اگر معجزه اینترنت و همّت چند نفر خراسانی نبود که چند مطلب در باره او بنویسند، من نیز نمی توانستم او را بشناسم. به فکرم رسید که اگر در آینده یکی از کشور های همسایه، مثلاً آذربایجان و یا ترکیه از غفلت ما سوء استفاده کند و این فن را به عنوان یک اثر معنوی ثبت جهانی کند، آنوقت است که ما به تقلا می افتیم و به دنبال جبران مافات می افتیم. واقعاً که چه مردم ناسپاسی هستیم.
من علی اکبر قلمی هستم. شصت و اندی سال سن دارم و از هنگام تولد تا کنون در اهواز ساکن هستم. در سازمان آب و برق خوزستان و شرکت برق منطقه ای خوزستان شاغل بوده ام و از تاریخ 25/12/88 بازنشسته شدم. در این وبلاگ پندارها و نگرش های خود را در باره هر آنچه که در پیرامون خود می بینم به خصوص در مورد محل کارم که بهترین ساعتها از بهترین سالهای زندگیم در آن به هدر رفت و همچنین سرگذشت تلخ و شیرینی را که از سر گذرانده ام می نویسم. منظورم از محل کار که گاهی از آن با نام سازمان و یا شرکت یاد می کنم هر دو شرکتی هستند که در آنها کار کرده ام. در این میان ممکن است از کسانی که در پیدایش این خاطرات نقشی داشته اند نام ببرم و ایرادی در این کار نمی بینم چرا که نقش آفرینی آنان بخشی از زندگی من بوده است. تلاش می کنم که همچون نیاکان خود که راستی را یگانه راه و دروغ را بلایی همسان دشمن و خشکسالی می دانستند، راستی را پاس بدارم تا کسی را آزرده نکنم و در این راه از ایزد پاک یاری می جویم.