تحقیر بازنشستگان
امروز یکی از برگه های تبلیغاتی که به نام «نیازمندی ها» در سطح شهر توزیع می شوند، به دست من رسید. ناشر آن مؤسسه «نور خوزستان» است. نگاهم به یک آگهی افتاد که مرا به عنوان یک بازنشسته بر آشفت. در عکس پیوست تصویر آن آگهی و همچنین مشخصات ناشر آن، نشان داده شده اند.
مدیر این مؤسسه که شخصی به نام «حسینی نژاد» است، برای پخش کردن این برگه های تبلیغاتی نیاز به کسانی دارد که هر روز بروند سر چهارراه ها بایستد و آن برگه ها را توزیع کنند و برای این کار هیچ گروهی را مناسب تر از بازنشستگان ندیده است! وقاحت و گستاخی را می بینید؟ در شرایطی که در همه دنیا بازنشستگان را با عناوینی مانند خردمندان، پیش کسوتان و ... خطاب می کنند و در همین کشور خودمان کمتر از دو هفته پیش روز تکریم بازنشستگان را برگزار کرده اند یک نفر تازه به دوران رسیده که به میزی و دفتری و چند نفر منشی و ... رسیده به خودش اجازه می دهد که این چنین بازنشستگان را تحقیر کند.
با دفتر آن مؤسسه تماس گرفتم و اعتراض کردم. استدلالشان این بود که در بین بازنشستگان افراد نیازمندی وجود دارند که حاضر به انجام این کار هستند. به آنها گفتم که در بین همه اقشار و طبقات اجتماعی چنین نیازمندانی وجود دارند. شما چرا بازنشستگان را خطاب قرار داده اید؟ با پرت و پلا هایی که گفتند متوجه شدم که درک آنها کمتر از این است که متوجه کار زشت خود بشوند. از قدیم گفته اند که: "نان گندم شکم فولادی می خواهد" مصداق این ضرب المثل جنین اشخاص بی ظرفیت هستند. همه مردم اگر بازنشسته نباشند، چند نفر بازنشسته در خانواده دارند. خواهش من از تمام آنها این است که در برابر این گستاخی ساکت ننشینند. حداقل کاری که می توانند بکنند این است که این متن را بازپخش کنند تا چهره این به اصطلاح فعالان عرصه رسانه را به همگان بشناسانند.
من علی اکبر قلمی هستم. شصت و اندی سال سن دارم و از هنگام تولد تا کنون در اهواز ساکن هستم. در سازمان آب و برق خوزستان و شرکت برق منطقه ای خوزستان شاغل بوده ام و از تاریخ 25/12/88 بازنشسته شدم. در این وبلاگ پندارها و نگرش های خود را در باره هر آنچه که در پیرامون خود می بینم به خصوص در مورد محل کارم که بهترین ساعتها از بهترین سالهای زندگیم در آن به هدر رفت و همچنین سرگذشت تلخ و شیرینی را که از سر گذرانده ام می نویسم. منظورم از محل کار که گاهی از آن با نام سازمان و یا شرکت یاد می کنم هر دو شرکتی هستند که در آنها کار کرده ام. در این میان ممکن است از کسانی که در پیدایش این خاطرات نقشی داشته اند نام ببرم و ایرادی در این کار نمی بینم چرا که نقش آفرینی آنان بخشی از زندگی من بوده است. تلاش می کنم که همچون نیاکان خود که راستی را یگانه راه و دروغ را بلایی همسان دشمن و خشکسالی می دانستند، راستی را پاس بدارم تا کسی را آزرده نکنم و در این راه از ایزد پاک یاری می جویم.