زندگانی انسان 29/9/87
خداوند خر را آفرید.
و به او گفت:
تو یک خر خواهی بود. تو از سپیده دم تا غروب بدون وقفه کار خواهی کرد
و بارها را روی پشتت حمل خواهی کرد.
خوراک تو علف خواهد بود و از هوش بهره ای نخواهی برد و 50 سال هم عمر خواهی کرد.
خر پاسخ داد:
من یک خر خواهم بود ولی 50 سال عمر برای من زیاد است. به من فقط 20 سال عمر عطا فرما!!
خداوند خواهش او را پذیرفت.
*****************************************
آنگاه خداوند سگ را آفرید.
و به او فرمود:
تو یک سگ خواهی بود
تو نگهبان خانه های مردم خواهی بود. تو بهترین دوست آنان خواهی بود.
تو از پس مانده غذاهایی را که آنها به تو می دهند خواهی خورد.
30 سال نیز عمر خواهی کرد.
سگ پاسخ داد:
30 سال خیلی زیاد است. من 15 سال بیشتر عمر نمی خواهم.
خداوند خواهش او را نیز پذیرفت.
***************************************
سپس خداوند میمون را آفرید.
و به او فرمود:
تو یک میمون خواهی بود.
تو به به شاخه ها آویزان خواهی شد و از شاخه ای به شاخه دیگری می پری.
با شیرین کاریهای خود مردم را سرگرم خواهی کرد.
میمون عرض کرد:
به روی چشم. ولی 20 سال عمر برای من زیاد است. 10 سال کافی است.
خداوند درخواست او را نیز پذیرفت.
**************************************
دست آخر خداوند آدم را آفرید:
و به او فرمود:
تو انسان خواهی بود. یگانه موجود متفکر روی زمین.
تو به کمک هوش خود بر تمام جانوران دیگر برتری خواهی یافت.
تو فرمانروای جهان خواهی شد و 20 سال عمر خواهی کرد.
انسان پاسخ داد:
بزرگا، من یک انسان خواهم خواهم بود ولی فقط 20 سال زندگانی برای من خیلی کم است.
آن 30 سالی را که خر نپذیرفت و 15 سالی را که سگ تخفیف گرفت و 10 سالی را که از عمر میمون کم کردی همه را به من عطا فرما.
خداوند روی او را هم زمین نگذاشت.
-
-
-
و از آن پس،
انسان 20 سال به عنوان آدم زندگی کرد.
-
-
سپس ازدواج کرد و 30 سال مانند یک خر کار کرد و بار زندگی را به دوش کشید.
-
-
و پس از بزرگ شدن بچه هایش 15 سال مانند یک سگ به نگاهبانی خانه پرداخت
و هر انچه به او دادند خورد.
-
-
و سرانجام وقتی که پیر شد،
او توانست بازنشسته شود و استراحت کند.
در این حال او 10 سال دیگر را مانند یک میمون از خانه ای به خانه ای رفت.
و از پیش یک دختر یا پسر به نزد دیگری رفت.
و با شیرین کاری های خود باعث سرگرمی نوادگانش شد.
این است داستان زندگی!!
خسته نباشید.
من علی اکبر قلمی هستم. شصت و اندی سال سن دارم و از هنگام تولد تا کنون در اهواز ساکن هستم. در سازمان آب و برق خوزستان و شرکت برق منطقه ای خوزستان شاغل بوده ام و از تاریخ 25/12/88 بازنشسته شدم. در این وبلاگ پندارها و نگرش های خود را در باره هر آنچه که در پیرامون خود می بینم به خصوص در مورد محل کارم که بهترین ساعتها از بهترین سالهای زندگیم در آن به هدر رفت و همچنین سرگذشت تلخ و شیرینی را که از سر گذرانده ام می نویسم. منظورم از محل کار که گاهی از آن با نام سازمان و یا شرکت یاد می کنم هر دو شرکتی هستند که در آنها کار کرده ام. در این میان ممکن است از کسانی که در پیدایش این خاطرات نقشی داشته اند نام ببرم و ایرادی در این کار نمی بینم چرا که نقش آفرینی آنان بخشی از زندگی من بوده است. تلاش می کنم که همچون نیاکان خود که راستی را یگانه راه و دروغ را بلایی همسان دشمن و خشکسالی می دانستند، راستی را پاس بدارم تا کسی را آزرده نکنم و در این راه از ایزد پاک یاری می جویم.